فصل نهم
پدر من در جوانی دوستی داشت به نام جواد . پدرم وجواد آقا قبل از ازدواج با هم دوستی عمیقی داشتند .خانه شان دیوار به دیوار بود پدرجواد وپدربزرگ من هردو از کاسبهای محل خودشان بودند. پدرمن و آقا جواد هردو دریک مدرسه درس خوانده بودند پدر من بعد ازاتمام درس دریک اداره دولتی مشغول کارشده بود وجواد اقاهم همینطورولی اوادامه ی تحصیل داده بود ووکیل شده بود البته وکیلی بسیارسرشناس ومتعهد آقا جواد نسبت بما ازوضع, مالی بسیار خوبی برخوردار بود البته با اینکه در حقیقت بین ما و او تفاوت طبقاتی هم به وجود آمده بود ولی باز همان روابط صمیمانه ی دوران گذشته را با پدرم داشت اوبعد ازاتمام تحصیلاتش ازدواج کرده بودولی پدرم ازاوزودتر متاهل شده بود هردو بچه های متعدد داشتند من دختر بزرگ خانواده و بچه ی چهارم پدر و مادرم بودم برادربزرگتر داشتم ودو خواهرویک برادر کوچکتر از خودم آقا جواد فقط چهارتا دخترداشت . دختر بزرگ اقا جواد ازدواج کرده بود و به یکی از کشورهای همجواررفته بود ودختر دومش هم ازدواج کرده بود این دختر یک بچه داشت و در حال حاضر منتظر بچه ی دومش بود . آنها اصالتا آذربایجانی بودندوبه فرزند پسربسیاراهمیت میدادند .ازاین روهمیشه در این رابطه به پدر من که سه تا پسر داشت غبطه میخورد . این حس پسر داشتن در دخترهای آقا جواد هم بسیار قوی بود . خواهربزرگشان بعلت دوربودن ازایران هنوز بچه دار نشده بود ودر جواب پدر و مادرش که اورا به بچه دارشدن و محکم کردن زندگیش ترغیب میکردند گفته بوددیار غربت سخت است واز طرفی چون شوهرش درس میخواند منتظرهستندوقتی به ایران آمدند به این مهم بپردازند . ولی سوسن همان دختردوم که بچه داشت وحامله هم بودچون بچه اولش دختر بود از اینکه دومی هم دختر باشد همیشه نگران بود . آن روزها هنوز مثل امروز نمیشد قبل از به دنیا آمدن بچه بشودجنس اورا فهمید لذا تاوقتی بچه به دنیا نیامده بود دل همه خصوصا مادرها درهول وولابود وقتی سوسن داستان دوسید رااز زبان مادرم که برای نزهت خانم مادرسوسن گفته بودشنید دست به دامان ما شد که اوهم بیاید و ببیند آیا بچه اش پسر است یا نه.روزسوم یا چهارم حضورسیدها بودکه سوسن به این موفقیت دست یافت و درحالیکه به قول خودش دل توی دلش نبود کنارسیدها نشست گفتم که سیدهاتقریبابا نگاه کردن به رازهای گذشته زندگی آدمها پی میبردند.آنروزمن هم دراتاق بودم.یکی از سید ها که گمانم همان آقا کمال بودحسابی سوسن رادی.ودرحالیکه ببرادرش نگاه میکردسرش راتکان داد.برادردیگر هم کاملا متوجه حرفهای نگفته برادرشدآقاکریم درحالیکه بادقت بصورت سوسن خیره شده بودمثل همیشه روکردبماتاحرفهایش رابرای سوسن بگوئیم خلاصه ترجمه مابرای سوسن اززبان اقاکریم این بودکه نوزاد شماپسراست.ولی اوحرفهای دیگری هم چاشنی این اظهارنظرکردکه خیلی برای من و مادرمفهومی نداشت استنباط ما درآن لحظه این بودکه آقا کریم به سوسن تذکرمیدهدمواظب خودت وزندگیت باش زودتصمیم نگیر.البته هوشدارسید بسوسن کمی مارابه فکرانداخت که منظوراوازاینکه گفت زودتصمیم نگیرچه بود؟ البته ازسوسن که بعدازشنیدن خبرخوش پسردارشدنش انگاردیگر چیزی برایش در دنیا اهمیت نداشت نمیشداین انتظاررا داشته باشیم که به این حرف آقا کریم توجه کرده باشد ولی نمیدانم چرابه ذهن من ویا مادرم هم نرسید که معنی این حرف سیدکریم رادرهمان لحظه بپرسیم حرفهای دیگرهم که به نصیحت بیشتر شبیه بود اوزد ولی بعلت اینکه درست ما نمی فهمیدیم خیلی هم توجه نکردیم .البته برای سوسن حرفهای بعدی سیدها همانطور که گفتم خیلی ارزش نداشت اوبمقصدی که میخواست رسیده بودبه همین یک کلمه که نوزادش پسرهست راضی شده بود بعد ازمدتی سوسن بمادرم گفت ممنونم عزیزخانم ( اسم مادرمن عزیزه بود ) بعد سوسن ادامه داد راستش خانواده ایرج( ایرج شوهر سوسن بود) گاهگاهی نه مستقیم بلکه غیرمستقیم به من حالی میکنند .کسی که مادرش پسرنزائیده دخترانش هم همه دختر زا میشوند . الهی حرف سید درست باشد تازبان خانواده ایرج هم کوتاه شود. راستش عزیز خانم من خیلی میترسم ممکن است حتی این زایمان اگر دختر باشد لطمه ای به زندگیم بزند . البته این حرفی که خانواده ایرج به سوسن میزدند زمینه خیلی طولانی در بین خانواده های ایرانی داشته. بهمین جهت برای مادرم کاملا قابل هضم بودازاین جهت مادرم به سوسن گفت منهم دعا میکنم که الهی پسر باشددخترم .با تعاریفی که ازپیشگوئی سیدهاکردبسوسن دلگرمیداد که هرچه گفته اند درست ازآب درمیاید .وسوسن با دلی خوش ازما خداحافظی کردو رفت . بعدازرفتن سوسن مادرم باعصرانه ای که تهیه کرده بود به نزد سیدهاآمد در این وقت فقط من و مادرم و سیدها بودیم کسی به ملاقات نیامده بود یکی ازدو برادرروبه مادرکرد وگفت خدا آخروعاقبت این خانواده را بخیر کند . میدانم که شما با اینها آشنا هستید. درسته ؟ مادرم گفت بله خیلی هم صمیمی هستیم آمدورفت هم داریم .کریم همان که فال سوسن را گرفته بود گفت .زندگی پدرومادر این دختر و تمام خانواده شان ازهم خواهدپاشید.مادرم که حرفهای این سید برایش مثل ایه قران بود.در حالیکه از این حرف آقا کریم بشدت خودش را باخته بود گفت . یعنی چه؟ شما چه دیدید که این حرف را میزنید؟آقا کریم گفت این نظرمن تنها نیست کمال هم همان را دید که من دیدم . گناهی بزرگ زندگی این خانواده را از هم خواهد پاشید. فقط به شما گفتم . به خودش نگفتم زمانش را نمیدانیم ولی بعد از تولد بچه اش که پسرهم هست این اتفاق خواهد افتاد . من و مادرم هاج وواج به سیدها نگاه کردیم . حالا من به شما میگویم که ماسالها بعدشاهد اتفاقی عجیب و باورنکردنی بودیم که کریم پیش بینی کرده بود چه بودیم .
داستان زندگی آقا جواد
آقاجوادوکیل دادگستری آدمی اسم ورسم داروصاحب نفوذخصوصا درحیطه ی کاریش بحساب میآمد زندگیش دراین شرایط باعث حقد وحسد خیلی ازآدمهای دوروبرش شده بود.اواز هرجهت یک زندگی پاک و بی غل و غش و آرام داشت مردی پاک و درست وبا ایمان بود .اکثرا به پدرم میگفت من از ینکه این شغل رادارم خیلی رنج میبرم چون باید همیشه شاهدرنج دیگران باشم . او هرگز یک شاهی بعنوان رشوه درتمام مدتی که وکالت کرده بود از کسی دریافت نکردبود .چه بسا برای کسانی که میدانست هم بیگناه هستند وهم وضع اقتصادی خوبی ندارند بنابه خواست خودش وکالت کرده بود.آقا جوادشاید تنها کسی بود که همیشه زندگیش زبانزد همه ی اطرافیانشان بوداومهربانترین پدروبهترین شوهری بودکه ما دیده بودیم .من این توضیحات رابرای آن دادم که شمادقیقا بدانیدکه جوادآقا چطورآدمی بود.زن او فریده خانم بودفریده توسط یکی ازاقوام به آقا جواد و خانواده اش معرفی شده بود زنی بسیار امروزی و به قول معروف تو دل بروبود.البته زمان جوانیش ونه حالاکه دیگرزنی تقریبا جا افتاده بود.علاقه جواد وفریده بیکدیگرنیازی بتعریف نداشت جوادهمیشه میگفت باوجودفریده من مردی خوشبخت هستم فریده هم که زنی بسیارزرنگ وحواس جمع بودازاین تعلق خاطرشوهرش به نهایت و درهرزمان که می خواست درحقیقت سوءاستفاده می کرد.به قولی اگرمرغ درآسمان پروازمیکردوفریده دلش میخواست شوهرش زیر سنگ شده برایش آماده میکرد . یکسال از ماجرای حضور سوسن در خانه ما گذشته بود .و داستان او و سیدها تقریبا در ذهن من و مادرم به فراموشی سپرده شد.روزی که بما خبر زایمانش رادادند و پدرم به دیدنشان رفتیم . آری او پسری بسیار زیبا به دنیا آورده بود و از خوشحالی روی پا بند نبود.وما هم شادمان ازاینکه توانسته بودیم این خبررا ماهها قبل ازبدنیا آمدن بچه اش به اوبدهیم شادمانیمان ازاوکمتر نبود. سوسن همیشه ازدیدار با سیدها پیش همه تعریف کرده بود و این شده بود یک داستان بسیار مهیج برای اوو حتی اطرافیانش خصوصا وقتی بعینه حرفهای سیدها به حقیقت تبدیل شده بود . درست است که من و مادر آن روزبسیار از همه جهت ازاین اتفاق خوشحال شدیم خصوصا مادرکه با این زایمان پیش پدر آبروئی هم بهم زده بود ولی حالا من و شما باید منتظر بقیه داستان و حرفهای سیدهاو اتفاقاتی که هرگز نمیشد آن راحتی تصورکرد . باشیم . ضمن اینکه مطمئن هستیم این انتظار نباید بی جهت باشد به ما ثابت شده بود که حرفهایشان همه وهمه درست از آب در میاید. آن روزبرای من ومادر داستان حرفهای آقا کریم دوباره جان گرفت وراستش دلواپس ونگرانمان کرد.چطورمیشود باورکردکه این خانواده با اینهمه شرایط از هم بپاشد . مگر چه اتفاقی قرار است بیفتد ؟ ولی بالاخره متاسفانه این بار هم حرفهای آنها درست از آب در آمد .
تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست وهفتم )
تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و ششم )
تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و پنجم)
تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و سوم )
تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و دوم)
هم ,سوسن ,بچه ,آقا ,مادرم ,خانواده ,شده بود ,کرده بود ,آقا جواد ,من و ,آقا کریم
درباره این سایت