فصل دهم

ازآن شبی حرف میزنیم که آقا جواد منزل یکی ازدوستان نزدیکش در شهرستان کرج به یک مهمانی مردانه اداری دعوت شده بود . حدود ساعت ده یازده شب درحال برگشت به خانه ناگهان متوجه میشود که زنی خود را جلو ماشین او میاندازد .آقاجواد خوشبختانه به سرعت ترمزمیکندودرحالیکه ازشوک این واقعه درشگفت بوده میبیند که زن بسرعت ازجلوی ماشین میخواهد بلند شود وضمنا به اوبا دست علامت میدهدوضع زن طوری بوده که آقا جوادحس میکندداردازاوتقاضای کمک میکند . جواد آقا که در این لحظه بیشتر نگران شده بود دلواپس ازاینکه مبادا اتفاق ناگواری دراثر این تصادف برای زن پیش آمده باشدبه قصد کمک از ماشین پیاده میشود تا از چند و چون ماجرا خبردارشود.خودرا به زن میرساند وبا دقت اورا برانداز میکند اولین فکری که به نظرش میرسداینکه خوشبختانه متوجه میشودکه درکنترل ماشین عکس العملش بسیار خوب بوده و به زن آسیبی نرسیده .دراین زمان تازه می بیند که زن با گریه و التماس از او میخواهد که کمکش کند جواد میپرسد چه میگوئی؟ خدا را شکر که آسیبی ندیده ای ؟در این وقت شب اینجا چه میکنی؟ اگر من یک لحظه غفلت میکردم هم به توآسیب میرسید و هم من دچار مشکل بزرگی میشدم .  زن درحالیکه گریه امانش نمیداده میگوید کاش مرده بودم .اینهم بد بختی منست که زنده ام . آقا جواد که نمیدانست زن ازچه حرف میزند گفت . خوب درست بگو بفهمم . زن ادامه میدهداز شهرستان آمدم مریض هستم هرچه داشتم خرج کردم حالا آه دربساط ندارم حتی پول رفتن بشهرم رانیزندارم ناعلاجم خواستم باین شکل خودم را بکشم . جوادمیگوید خوب توخودت را بکشی این حق توست که در مورد خودت هرتصمیمی خواستی بگیری ولی فکر نکردی مرا یاهرکس دیگر که جای من بود بیچاره میشد ؟ این چه کار غلطی بود ؟خدا را شکر که به من لطف کرد خوب حالا از من چه میخواهی ؟چه کاری میتوانم برایت بکنم ؟ زن میگوید هیچ جا و مکانی ندارم که شب را هم صبح کنم نه مامنی ونه پولی ترا به خدا به من کمک کن . جواد آقا که فطرتا آدم خیر ونیک اندیشی بوده ضمن اینکه در شرایطی بود که مردانگی اجازه نمیداد که چشم برهم بگذارد گفت میخواهی ببرمت به یک مسافرخانه ای .پول هم به تومیدهم . زن میگوید نه مسافر خانه که مرا تنهاراه نمیدهند این موقع شب هزارتامسئله پیش میاید همراهی هم که ندارم.میترسم. جواد میگوید خوب من راه دیگری به نظرم نمی رسد زن میگوید یک امشب مرامیهمان خانه ات کن بخدا فردا شرم راازسرت کم میکنم .جواد میگوید چطورمن اینکار را بکنم ؟ به زن و بچه هایم چه بگویم ؟ زن شروع به آه و ناله میکند وقسم میدهد که زنش راراضی میکند.خلاصه جوادآقا هم که در این زمان راه دیگری به نظرش نمیرسیده  رام میشود وزن را با خود به خانه میبرد.چشم فریده که به زن می افتدآنچنان یکه میخورد ونگاه پرسشگرانه اش را به جواد می اندازد .  بیچاره شوهرش که ازنگاه اوبه سئوالش پی برده بوددرجواب نگاه  فریده خانم که همچنان با تعجب بمیهمان ناخوانده زل زده بودهمان لحظه راست ودرست ازاول تاآخرماجرارا شرح میدهد.فریده هم که خیالش ازشوهرش صددرصدجمع بود.زیرا بعد از بیست وچند سال زندگی خوب اورا میشناخت مسئله ای درست نمیکند ووقتی زن هم با گریه و زاری خودش را به موش مردگی زده بود را میبیند دیگر خیالش حسابی راحت میشود وبی هیچ پیامدی در یکی از اتاقهای خانه او را مسکن میدهد به امید اینکه صبح فردا مشکل این زن بینوای بی کس را حل کرده و خدا را هم از خود راضی میکند .

فردا صبح جواد از فریده میخواهد که مقداری پول به زن بدهد و او را راهی کند تا به شهرستانش برود ضمنا توصیه میکند که کمی بیشتر در اختیارش بگذار شاید در آنجا هم نیازمند باشد و بخواهد دوا دکتری بکند . فریده بعد از رفتن آقا جواد به سراغ زن میرود و میگوید بلند شو هم صبحانه بخورو هم خودت را آماده کن باخودم میبرمت تا سوارماشین  شوی و به شهرت بروی پول هم بهت میدهم که خیالت راحت باشد .زن درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود التماس میکند که اگر ممکن است یکی دو روز در تهران باید بماند تا قسمتی از کارهای بیمارستانیش به سرانجام برسد . فریده که آمادگی برای این حرفها نداشته با کمی پافشاری به رفتن زن چون موفق نمیشود و حال و روز زن هم دل او را سوزانده بود موافقت میکند که یکی دو روز او را تحمل کند .

عصر که جواد میآید و میبیند که زن هنوز در خانه است از فریده میپرسد مگر هرآنچه گفتم نکردی ؟ چرا این زن نرفته ؟ فریده عین جریان را برای او تعریف میکند و در آخر میگوید دلم به رحم آمد خدا را خوش نمی آید زن بینوا که گویا مریض هم هست نا امیدش کنیم . جواد پرخاش میکند که چرا اینکار را کردی . نباید به کسی اینگونه کمک کنی او به حریم خانه ام آمده . به نظر من اصلا کار درستی نکردی ما او را نمیشناسیم . راستش من از دیشب تا به حال خیلی فکر کرده ام با شغلی هم که دارم مجبورم به همه ظنین باشم ولی هرچه فکرمیکنم احساسم بمن میگویدکه بایداین زن مشکل اساسی داشته باشد.وگرنه دیشب درآنوقت شب دریک خیابان خلوت و بعد این برنامه ای که سرما پیاده کرده هیچکدام به نظرمن منطقی نمی آید ولی بازنمیدانم چراهمان دیشب در آوردنش به خانه رضایت دادم راستش آنقدرسریع این اتفاق افتادکه حالا میفهمم کارم بسیارغلط بودوبااین کارکه امروزهم باآنکه توگفتی پول هم در اختیارش می گذاری باز راضی به رفتن نشده اینها همه شک برانگیز است . فریده گفت جواد تو خیلی بد بین هستی خوب بیچاره نا علاج است . همه که کلاش نیستند عیبی ندارد ما دو سه روزی هم صبر میکنیم زمین که به آسمان نمیرود ضمنا خوبی پیش خدا گم نمیشود شاید خدا بجایش خوش جلوی بچه هایمان بیاورد . خلاصه به هرزبانی که بود فریده آقاجواد را هم ساکت کرد و هم رضایت داد . با این قول که بعد از این مدت به هیچ وجه تحت تاثیر احساساتش نباشد و زن را راهی کند .

دوروز بی آنکه مشکلی به وجود بیاید تمام میشود . فریده و جواد بی آنکه با یکدیگر جرو بحثی در این رابطه بکنند دندان بر سر جگر میگذارند در حالیکه هریک دیگری را مقصر میدانست برای اینکه تنشی در مقابل زن غریبه به وجود نیاید خود را به اینکه بهر حال دوروز را بهر سختی میشود تحمل کرد میگذرانند .روز سوم صبح جواد به فریده میگوید زن را صداکن آماده شود خودم میبرم سوارش میکنم مگر او نگفت که میخواهد دنبال مریضی اش برود؟ پس چرا این دو روز اصلا از خانه خارج نشد . گفتم به تو که این زنک باید کلکی زیرسرش داشته باشد خدا به خیربگذراندمن این آدمها را زیاد دیده ام .راستش فریده اگر از توی این ماجرا به سلامت گذر کنیم شانس آورده ایم . دلم خیلی شور میزند . اصلا این حرفهای که این زن میزند الان که مدتی گذشته و دارم به آن فکر میکنم اصلا عاقلانه به نظر نمیرسد . تو توی این دو روز به چیز مشکوکی بر نخوردی؟ فریده میگوید نه . اتفاقا خیلی هم سعی میکرد به من در کارها کمک بکند اصلا هم حرفی از اینکه میخواهد در این دو روز دنبال دوا و دکتر برود نزد ضمنا راستش منهم دقت نکردم که ببینم مریضی اش چیست . جواد پرسید من خیال میکردم لااقل به تو خواهد گفت که از چه دردی رنج میبرد من نپرسیدم گفتم شاید مسئله نه باشد ولی فکرکرد م حتما خودش به توخواهد گفت.بهرحال هرچه بود یک غلطی کردم که توش حسابی موندم برو صداش کن هرچه زودتر این معضل را تا گندی بالا نیامده حل کنیم . فریده که تمام افکارجواد را به حساب بد بینی بیش ازاندازه اش آنهم به واسطه شغلی که داشت میگذاشت به دنبال غریبه رفت .

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست وهفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و پنجم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و سوم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و دوم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و یکم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیستم)

زن ,هم ,جواد ,فریده ,میگوید ,میکند ,دو روز ,او را ,به زن ,را به ,که به

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آخرین مهلت تحویل فعالیت های مربوط به درس روش پژوهش luxyadak باز نشر بهترین مطالب وب Economy Scientific Society of Shiraz Azad University انجمن علمی انستیتو مهندسی نفت دانشگاه تهران از سینمای مستند 1co . گروه پایه سوم ابتدایی مدارس سعدآباد mobilesina