فصل سوم

رجب به زهرا گفت ببین تو و من هرکاری که ازدستمان بر می آمد برای رضا کرده ایم سالهائی که حسرت داشتن یک بچه شده بود تمام آمال وآرزوی من و توحضور این پسر در حقیقت زندگیمان را سر و سامان داده بود چه خواسته و چه ناخواسته احساس میکردیم که او جای یک فرزند را برایمان پرکرده من شاهد بودم که تو چگونه احساس مادریت را تمام و کمال در طبق اخلاص گذاشته بودی بخدا گاهی وقتی میدیدم که چگونه دور و بر رضا میگردی خدا را شکر میکردم که چراغ زندگیمان روشن است من ترا آنقدر دوست داشتم که حتی حاضر بودم تا آخر عمرم بدون بچه با هم باشیم ولی حضور رضاسبب شده بود که این کاستی در زندگیمان پر شود منهم که خدا خودش مید اند در وظایفم نسبت به او هیچ کوتاهی نکردم با او طعم داشتن فرزند آنهم پسررا چشیدم  شاید بخاطر این گذشتها بود که خدا هم ما را از این نعمت محروم نکرد و منیر را به ما داد میدانم که هم تو و هم من منیر را رحمت خداوند میدانیم بخاطراینکه از این بچه ی بدون سرپرست اینگونه پذیرائی کردیم و حتی بعد از آمدن منیر هم نگذاشتیم فاصله ای بین این محبت ایجاد شود . زهرا سرت رادرد نیاورم مدتهاست فکری مرابه خود مشغول کرده میخواستم کاری کنم که این باررا به منزل برسانم زمانی ما مسئولیتمان در مورد رضا تمام میشود که اورا سرو سامانی بدهیم .و مگر نه اینست که همه ی پدرها و مادرها نهایتا آرزویشان همین است ؟ از تو چه پنهان .من امروز تصمیم گرفتم اولین قدم رابردارم . خوشبختانه موقعیت مناسبی هم پیش آمد . با رضا خیلی صحبت کردم دلم میخواهد ترادرجریان بگذارم راستش فکری بسرم زده که نمیدانم اصلا درست است یا نه.زهرا که سراپا گوش شده بود گفت بگوخیلی دلم میخواهدبدانم چه گفتی وچه شنیدی. رجب گفت راستش درمورد آینده این پسر بود از اوخواستم که بگوید نظرش نسبت به ازدواجش چیست .من اورا پسر خوب و شایسته ای میدانم . اول که مثل تمام جوانهای با حیا طفره میرفت ولی بالاخره حرف زد البته جواب درست و درمانی نداد ولی بعد از مدتی از حرفهایش حس کردم بدش نمیاید که سرو سامانی بگیرد خوب زمانش هم که رسیده . زهرا که مشتاقانه چشم به دهان رجب دوخته بود منتظر بقیه حرفهای رجب سکوت کرده بود .

رجب در حالیکه هنوز به حرفی که میخواست بزند شک داشت کمی تامل کرد و گفت راستش زهرا میخواستم از تو بپرسم نظرت چیست که منیر را به رضا بدهیم ؟

رجب خیال میکرد الان زهرا خانم از تعجب چشمانش گرد خواهد شدو در مقابل این پیشنهاد او جبهه خواهد گرفت . رجب خودش را برای هرگونه عکس العمل زهرا آماده کرده بود.اما جواب زهرا اورا ازاین دلواپسی بیرون آورد چون اودریک کلمه بشوهرش گفت. رجب بخدا دلهایمان یکی است من رضا را مثل فرزند خودم دوست دارم منیررا دست چه کسی بدهیم که هم مثل رضااز تمام زندگیش خبر داریم وضمنا اوهمیشه خودرا بما مدیون میبیند واز این نظر خیالمان از طرف زندگی منیر هم جمع میشود ما که یک دختر بیشتر نداریم کی بهتر ازرضا منهم با توکاملا هم عقیده هستم . ضمنا باید اگردر اینکار کاملا تصمیممان را گرفته ایم زودتر اقدام کنیم خوب یک سیب را بالا بیاندازی تا به زمین بیاید صد تا چرخ میخورد تا سرهردوشان جائی بند نشده اینکار را بکنیم بهتر نیست ؟ نمیدانم تو با نظر من موافق هستی یا نه . این را هم بگویم که الان منیر بچه است وهنوزخیلی چیزها رانمیداند ولی امیدوارم که رضا دلش جائی بند نباشد. والله نمیدانم خوب جوان است این درست است که او بسیار محجوب و چشم و دل پاک است ولی همانطور که میدانی دل آدم که دست خودش نیست . اگر او سرش جائی گرم نباشد این خواسته ی ما به نفع ما و اوست .

رجب در حالیکه با سر تمام حرفهای زهرا را تصدیق میکرد گفت.خوب اگر نظرت اینست منکه با رضا صحبت کرده ام توبهتر است سردیگر قضیه را به یک بالین بگذاری وببینی نظرمنیرچیست البته همانطور که گفتی اوهنوزبچه است وخوب وبد خودش را تشخیص نمیدهد مثل رضا هنوز پخته نشده . توهم با زرنگی که در تو سراغ دارم  کاری کن که او بی حرف و نقل قبول کند . یعنی بگو من و پدرت خوشبختی تو آرزویمان است عمری را هم توی این حرف و حدیثها بوده ایم حالاهم  صلاح  زندگی ترا بهتر از خودت میدانیم و تصمیم گرفتیم که تو ورضا زیریک سقف زندگی کنید چون میدانیم که حتما تودرکناررضا خوشبخت خواهی شد. حرفهای پدرومادر منیر آنشب به این امید که منیربی شرو گر سر طاعت پیش گیرد وبی هیچ مقاومتی نظرآنها را قبول کند تمام شد زهرا در یک فرصت مناسب فردای آن روز منیررا ازتصمیم خودش ورجب مطلع کرد .منیربعد از آنکه خوب به حرفهای مادرش گوش داد  تنها حرفی که زد و باعث شد که تمام رشته های این پدر و مادر پنبه شود این بود.من اگر بمیرم زن رضا نمیشوم این حرف منیر مثل یک کاسه آب یخ بود که برسر زهرا بریزند . او هرگز چنین فکری نمیکرد . حتی خیال میکرد که منیر خیلی هم از این پیشنهاد استقبال میکند چون روابط صمیمانه رضارابامنیر دیده بود.حرف منیردهان زهرا را بند آورد و بی آنکه ادامه دهد مطلب را در همین جا ختم کرد . زهرا مثل تمام مادرها پیش خودش خیلی صغرا کبرا چیده بود و میخواست حسابی منیررابرای یک زندگی خوب و از پیش حساب شده آماده کند و به اوراه و رسمهائی را که در نظر داشت نشان دهد ولی هرگز فکر نمیکرد با چنین جواب دندان شکنی از طرف منیر که خیال میکرد هنوز بچه است و این حرفها سرش نمیشود مواجهه شود گویا دست و پایش را هم گم کرده بود. زیرا بی آنکه کلمه ای دیگر بر لب آورد بهمین جا از خواسته اش درز گرفت .

وقتی زهراجواب منیر را به رجب  که تمام آنروز مثل تمام پدرها دلش مثل سیر و سرکه میجوشی خیال کرد که شوهرش هم مثل او این حرف منیراو راهم متعجب میکند و هم بهم میریزد ولی برعکس افکار او رجب اصلا تعجب نکرد ولی مثل زهرا هم با سکوت وتعجب مسائله را برگزار نکرد .رجب وقتی حرفهای زهرا تمام شددرحالیکه از شدت عصبانیت رگهای گردنش بر آمده شده بود گفت  منیر غلط کرده . او بهتر میداند یا من وتو؟ باید به اوحالی کنیم که حرف حرف ماست.مائیم که صلاح ومصلحت اورا تشخیص میدهیم چه کسی بهتر از رضا که توی دست و بال خودمان بزرگ شده .؟او فهم و شعور ندارد ما که نباید اختیارمان رابه دست این دختره کم عقل بدهیم . رضا چی ازهم سن سالهایش کم دارد ؟ من هرچه نگاه کردم این اطراف هیچ پسری را شایسته تر از ر ضا ندیدم .الان ما درهرخانه ای را برای رضا بزنیم دو دستی به ما دختر میدهند . سیب سرخ را که نباید به دست چلاق بدهیم . کی بهتر از خودمان که از دست رنجمان بهره ببرد .حالا من به بقیه مشکلاتی که ندیده ایم و نمیدانیم کاری ندارم . منیر الان پانزده سالش است دیگر میخواهد بنشیند که چه بشود؟ تاحالا هم هرکس که آمده اوعیب و ایراد گرفته. برو به او بگو پدرت گفته خون هم به پا شود باید زن رضا بشوی این حرف اول وآخر پدر ومادرت هست.ضمنا زهراتوهم خیلی راه مصالمت را پیش نگیر. میدانی که اگر ما کمی جلوی منیر نیایستیم وزندگی وآینده اورا به دست خودش بدهیم خدا میداند فردا چگونه باید پاسخ بدبختیهائی که به سرش میاید را تحمل کنیم . تازه اینطرف قضیه هم هست که نمیدانیم رضا هم ممکن است منیر را نخواهد ولی او آنقدر با حجب و حیا هست که گمان نمیکنم که روی حرف من وتو حرفی بزند ضمن اینکه او هم خوب میداند که هیچ همسری بهتر از منیر نخواهد پیدا کند . هم ما را میشناسد هم به ما تکیه دارد و هم مدیون ماست .و در حالیکه زیرلب میگفت . از بخت بد ما ممکن است او هم تن به این عمل ندهد . ولی رام کردن او بسیار راحت است مثل منیر چموش نیست .و سپس در حالیکه از عصبانیت قادر به کنترل خودش نبود از زهرا جدا شد .

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست وهفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و پنجم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و سوم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و دوم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و یکم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیستم)

هم ,منیر ,زهرا ,رضا ,رجب ,تمام ,منیر را ,شده بود ,بهتر از ,در حالیکه ,این حرف

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی باشگاه تیراندازی با کمان کنگره 60 افلاکیان کتابخانه عمومی شهدای چالشتر سئو , طراحی سایت گاه نوشت های مبین گلستانی nimanzamzadh خرید اینترنتی filemarket آشنايي با جديد ترين مطالب روز دنيا