فصل یازدهمزن غریبه که کم و بیش از حرفهائی که بین جواد و فریده رئ . بدل شده  بود یا شنیده بود و یا حدس زده بود وقتی فریده آمد تا با جواد اورابرای رفتن به شهرش راهی کنند به محض دیدن فریده مانند یک خروس جنگی که آماده باش برای یک نبرد  در حالیکه اخمهایش را در هم کرده بودبی آنکه حتی سلامی بکند نگاهش را به فریده دوخت و پس از لحظه ای مکث چادرش را به سر افکند و بی آنکه صبحانه بخوردهمراه فریده میرود وسوارماشین جواد آقا میشود.هنوزچند متری از خانه دورنشده بودند که زنک رو میکند به جواد و میگوید . مرا به محضر ببر و صیغه یا عقد کن . جواد که انتظار چنین حرفی را نداشت در حالیکه درست متوجه حرف زن نشده بودبه سرعت پایش را روی ترمز میگذارد و در حالیکه ماشین با تکان سختی می ایستد رو میکند به او و میگوید. چه گفتی؟ ترا به محضر ببرم و عقد یا صیغه کنم؟ یعنی چی ؟ درست فهمیدم ؟ اگر خیال کرده ای که میتوانی مرا سرکیسه کنی کور خوندی من صدها مثل ترا با یک تلنگر مچاله میکنم . اصلا میهفمی داری چی میگی و اونهم به کسیکه یک عمر کتاب قانون خوانده ؟ . همین جا پیاده شو وگرنه پلیس راخبرمیکنم .زن میگوید مرا از پلیس نترسان آنکه باید از پلیس وآبرو ریزی بترسد توئی نه من . جواد که دیگر طاقتش طاق شده بود پیاده میشود تا دست زن را بگیرد واز ماشین بیرون بیاندازد که زن میگوید اگرراست میگوئی اینکار را بکن من ازتو سه ماهه حامله هستم . جواب من و بچه ام را باید در مقابل دادگاه بدهی . بیچاره جواد که انگار برق او را گرفته باشد درحالیکه ازعصبانیت به مرحله انفجار رسیده بود میگوید . چه؟ از من حامله هستی؟ زن مگر دیوانه شده ای . زن میگوید نه دیوانه نشدم وضع زندگیت که خوبست ازماشینی که سواربودی همان اول فهمیدم که باید اوضاع خوبی داشته باشی .آمدم خانه و زندگیت را هم که دیدم . بهرحال مراصیغه کن برایم خانه و زندگی جدا درست کن وگرنه میروم و به زنت هم میگویم . آبرو برایت نمیگذارم . جواد که با تمام تجربه ای که درکاروکالت داشت فکر اینطوررو دست خوردن آنهم از زنی شهرستانی را نداشت اول دست و پایش را گم میکند و بعد میگوید باشد حتما این کار رامیکنم .راست میگوئی . و در حالیکه سوار ماشینش میشده بی آنکه به زن چیزی بگوید که او بوئی از تصمیم که گرفته است ببرد سر ماشین را به طرف خانه کج میکند. زن که حالا تمام حواسم را میخواست جمع کند که از این مهلکه جان سلامت بیرون ببرد مثل کبوتری که در دام عقاب افتاده باشد پشت ماشین خودش را به صندلی چسبانده بود  . جواد دم در خانه به زن میگوید پیاده شو . میخواهم با رضایت زنم ترا عقد کنم . چرا صیغه بالاخره من پدر آن بچه هستم ؟ زن که دست جواد را نخوانده بود با حساب اینکه کلکی که زده این بارکارگرافتاده پیاده میشود .هردو به خانه که میایند با تعجب فریده روبرو میشوند . در این وقت جواد رو به فریده میکند و میگوید عزیزم این خانم سه ماهه از من حامله است . تو باور میکنی؟ فریده که مات و مبهوت شده بود و در مانده از اینکه جواب جواد را چه بدهد و این زن و بچه اش را که جلویش ایستاده و خود جواداورابه بهانه اینکه میخواهدبه شهرش ببرد او را به خانه آورده . اینها همه مثل کابوسی بود که فریده را داشت جان به سرمیکرد . باورش نمیشد . امکان نداشت که از جواد چنین کاری سر بزند او شوهرش را خوب میشناخت .هنوز فریده درشوکی که به اووارد شده بود بیرون نیامده بود که جواد به او گفت فریده اصلا خودت راآزارنده حتما او راست میگوید . از من حامله است . فریده که هنوز هم صحنه ای را که میدید باور نمیکرد مات به صورت جواد وگاه به صورت زن جوان نگاه میکرد. شوهرش ادامه داد.فریده برو لباست را تن کن بیا باهم برویم و من این زن را عقد کنم .میخواهم توهم شاهد باشی .ودست فریده را میگیردوبه بهانه اینکه لباس عوض کنداورا به اتاق میبرددرآنجا باومیگوید هرکار میگویم بکن وگرنه آبرویمان خواهد رفت فقط توبمن که شوهرت هستم ویک عمرمرامیشناسی اعتماد کن.من تا این موضوع را روشن نکنم ازپا نخواهم نشست حالا مانده این زنک سر من کلاه بگذارد. منی که هر روز با چندین و چند شارلان تر از او طرف هستم .

جواد در حالیکه فریده جلو و زن جوان را عقب ماشین سوار کرده بود یکراست به سمت کلانتری که در همان حوالی بود میروند . در جواب زن که میپرسد چرا مرا به کلانتری میبری جواد که خودش وکیل بوده و از تمام مسائل قانونی خبر داشته از ترس اینکه این قائله ادامه داشته باشد میخواسته ازراه قانونی برای همیشه پرونده این معضل را حل کند . جواد میدانست چه دارد میکند و انتهای این ماجرا به کجا ختم میشود لذا فریده و زن جوان را سوار میکند و بسرعت راه کلانتری را در پیش میگیرد. زن که گویا از خطری که ممکن است تهدیدش کند بو برده بود به جواد میگوید مثل اینکه شما تصمیم ندارید مرا به محضر ببرید . جواد میکوید اتفاقا میخواهم یکی دو نفر دیگر هم شهادت بدهند که بچه من در شکم شماست . و جلوی کلانتری فریده و زن را به اتاق رئیس پلیس میبرد . اولین کاریکه میکند اینکه خودش وشغلش را به رئیس کلانتری معرفی میکند و بعد از معرفی خودش میگوید این خانم مدعی است که ازمن سه ماهه حامله است.به نظرشماچه باید بکنیم ؟ رئیس کلانتری به جواد میگوید منکه نباید به شما بگویم خود شما ازمن بهتر میدانید راهش چیست . جواد میگوید بله میدانم وبرای همین آمدم خدمت شماکه جلوی این دوخانم که یکی زن من و دیگری مدعیست بگوئید . رئیس میگویدخوب شما و این خانم رامن به آزمایشگاه خاصی که دراین موارد بهترین روشن کننده موضوع هست معرفی میکنم آنها خون شما وجنین این خانم رامیگیرند.دیگربحثی نمی ماند کاملا مشخص میشود که این بچه که درشکم ایشان است ازشماست یا نه .اینجادیگرزن نه راه پس داشته نه پیش.خدامیداند چه درسرداشته که بااینکارموافقت میکندشایدخواست خدا بوده که خیانتکاررا اینگونه میخواسته رسوا کند .جواد از فریده میپرسد آیا میخواهی با ما باشی ؟ فریده که دیگر توانی نداشته و از حال و روزش معلوم بود که روی پا بندنیست گفت نه من طاقت ندارم من حاضرم جلوی رئیس قسم بخورم که شوهر من پاکترین مرد روی زمین است پس بهتر است من همین جا منتظر  شما باشم . جواد نامه را از رئیس گرفت و همراه زن  با پلیسی که افسرنگهبان در اختیار جواد میگذارد  به آزمایشگاهی که معرفی شده بودند میروند. درراه زن در مقابل پلیسی که همراهشان بوده از جواد آقا میخواهد که او را رها کند و قسم میخورد که میرود وپشت سرش راهم نگاه نمیکند وپلیس را به شهادت میگیرد. ولی جواد کوتاه نمی آید و میگوید باید این پرونده برای همیشه بسته شود. از این مسئله معلوم میشود که تو خیالهای زیادی در سر میپرورانی امروز دلم میسوزد ولت میکنم فردا میای خانه و زندگیم را هم که دیده ای ثابت هم نکرده ام که توازمن حامله نیستی آنوفت من میمانم و یک رسوائی بین زن و بچه هایم آنها هم به من اعتراض میکنند که اگرریگی به کفشت نبودچرا آنروز نرفتی وقصیه را فیصله بدی.حالا تا من بیایم این آقای پلیس را پیدا کنم و شاهد بگیرم که دلم به رحم آمده هیهات و فلک تازه وقتی ثابت شد که این بچه از من نیست این تو هستی که باید بروی و اب خنک بخوری ضمنا بگردی تا مردی که با تو اینکار را کردهپیدا کنی چون اوست که باید جوابگو باشد نه من و همین زرنگی تو باعث میشود که آبروی پدراین بچه حرامزاده ات برود توامروز کاری کردی که یک عمر اطمینان زنم را صلب کردی من تا آخر این ماجرا خواهم رفت ایندفعه بد کسی را میخواستی تلکه کنی. خلاصه هرچه زن التماس میکند جواد مرغش یک پا داشته . به آزمایشگاه میروندوبعد از دادن خون به نزد فریده که درکلانتری منتظرنشسته بودمیایند.پلیس میگوید زن و جواد باید تا نتیجه آزمایش که دوسه ساعتی طول میکشد در کلانتر بمانند . زن دوباره شروع میکند به گریه و زاری وبه رئیس کلانتری میگوید من از تهمتی که با این آقا زدم پشیمانم جلوی خانمش هم اعتراف میکنم . اینها دوسه روزبه من محبت کردندبخدا خجالت میکشم که توی صورت این زن ومرد نگاه کنم . رئیس در حالیکه لبخند تلخی به لب داشته رومیکند به جواد آقا و میگوید اگر شما رضایت بدهید او را مرخص کنم جواد میگوید جناب مرگ یکبار شیون یکبارمن تا سر وته این قضیه را بهم نیاورم ول کن نیستم . احتمالا این بچه حرامزاده است همین مانده  به من وکیل این زن بیسواد نارو بزندو بچه حرامزاده ای را به من بچسباند .  منکه میدانم چه میکنم ولی اگر او جواب این همه مهربانی و محبت مرا . خانمم را اینطور داده باید جزایش را ببیند و برود پدر بچه اش را تسلیم قانون کند اگر الان ولش کنیم ممکن است یک کس دیگر را بخواهد تلکه کند .مردم همه مثل من واردنیستند چه بسا این زن خانواده ای راازهم بپاشد . نه آقای رئیس من رضایت بده نیستم .در تمام مدتی که این حرفهابین جواد وکلانتر ردوبدل میشد فریده عین یک جسدمومیائی شده روی صندلی گویا چسبیده بود رنگ به رو نداشت . نمیدانست چه باید بکند . با حرفهائی که جواد زد چاره ای جز انتظارنبود . دو ساعت بر منتظران چون دو سال گذشت .جواب آزمایش آمد . جوابی که زندگی جواد را دگرگون کرد . جوابی که بعد از آن جواد صدها بار از خدا میخواست که جواب آزمایشگاه کاش مثبت میبود . زیرا با این جواب نه تنها زندگی جواد به لجن کشیده شدبلکه زندگی بچه هایش و آبرو و حیثیت همه خانواده و همه دستخوش طوفانی شد که هرگز کسی نمیتوانست آن را باور کند .گاه بلاهائی به سر انسان می آید که در خواب هم انسان حتی تصورش را هم نمی تواند بکند  چه برسد به بیداری.سه نفر در اتاق کلانتری نشسته بودند هرسه نفر چشمشان به دهان رئیس پلیس دوخته شده بود .حال زن و حال فریده هر دو وخیم بود زن از ترس رسوائی و فریده هم از وحشت داشت قالب تهی میکرد .رنگ بر روی این دو زن نبود رئیس نگاهی به زن  جوان و سپس به جواد انداخت . او یکی از نگهبانان راصدا زد و گفت این زن را به علت تهمت و افترا همین الان بازداشت کنید تا بعدا به بقیه جرمهایش  مقامات ذیربط رسیدگی کنند .

                                     

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست وهفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و پنجم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و سوم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و دوم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیست و یکم)

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بیستم)

جواد ,زن ,فریده ,میگوید ,بچه ,هم ,را به ,این زن ,جواد که ,و میگوید ,در حالیکه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید اینترنتی بیستمین پرسش مهر unte !!!طـنــــــز یـمـــــــــــات تمام هستی من روژیــــــــــن happyschool1398 instrumentation | ابزار دقيق پاسخ سوالات مسابقه درسهایی از قران به سوی حقیقت parastarnews